نگارش پنجم -

درس 15 نگارش پنجم

سهیلا کریمی

نگارش پنجم. درس 15 نگارش پنجم

انشا در مورد معلم=تاج

جواب ها

جواب معرکه

اتی یاری

نگارش پنجم

دوست دارم امروز در انشایم بگویم که چقدر به دانستن نیازمندم و شما تنها کسی هستید که می‌توانید دانایی را به من هدیه دهید. كلاس به واسطه حضور شما متبرک می شود… برترین طواف معلم سعی میان شاگرد و تخته سیاه است و این طواف زیباترین لحظه‌های زندگی‌تان را می سازد. محراب شما كلاس درس است آنجا كه معبدیست راستین برای رسیدن به افق‌های دور خدایی شدن. معلم ای که نفس‌های شما زندگی‌ام را طراوت می‌بخشد و ساحل نگاهتان دلم را آرامش، حرفهایتان چون جواهر بر صندوقچه ذهنم به یادگار می‌ماند و پرنده ذهنتان نامه‌رسان عشق و محبت است. ای که صفای روح هستید و صبوریتان به قامت سرو، دلتان به صافی آینه و دستانتان یاری‌گر راه‌های دشوار زندگی‌ام است با چشمانم می‌بینم که چون شمع می‌سوزید و با گوش‌هایم می‌شنوم که صدایتان آرام آرام رسم دوستی را در گوشم زمزمه می‌کند، با قلبم حس می‌کنم که تپش ثانیه‌ها را آرام کرده‌اید، که با گچ و تخته روزهای درس را برایم خاطره‌ای جاودانه می‌کنید. ای که با خنده‌هایتان کوله باری از غم را از دوشم بر می‌دارید، ای پنجره رو به دریای من، من با دروس شما با راز موفقیت آشنامی‌شوم، با آداب زندگانی انس می‌گیرم و به تماشای بهار می‌رسم. ای که مهرتان از خورشید تابان هم تابان‌تر است، من با ضرب و حساب شما قضیه تالس را درک می‌کنم و با مساحت و حجم شما زمین را می‌شناسم. دفترچه خاطرات زندگی را با شما شناختم و می‌دانم که با یاد معلم عزیزم آن را به پایان می‌رسانم. ای که با تمام توانایی‌هایتان تارهای وجودم را به صدا در آوردید و خواندن غزل با خدا بودن را به من آموختید و در سخت ترین لحظات زندگی، سرود سرسبزی را در وجود سرو  سرودید. ای ساحل در سکوت مانده پرهیاهو، ای معلم عزیزم! می‌دانم گوشه‌ای از سخنان گهربارتان را با هدیه کوچک انشای تبریک روز معلم جبران نمی‌توانم بکنم اما از اعماق وجودم از ته قلبم می‌گویم: دوستتان دارم.
ملیسا ❤️

نگارش پنجم

معلم ای که نفس هایت زندگی ام را طراوت می بخشد و ساحل نگاهت دلم را آرامش،حرفهایت چون جواهر بر صندوقچه ی ذهنم به یادگار می ماند و پرنده ی ذهنت نامه رسان عشق و محبت است ای که صفای روحی و صبوریت به قامت سرو ،دلت به صافی آینه و دستانت یاری گر راه های دشوار زندگی ام است با چشمانم می بینم که چون شمع می سوزی و با گوش هایم می شنوم که صدایت آرام آرام رسم دوستی را در گوشم زمزمه می کند،با قلبم حس می کنم که تپش ثانیه ها را آرام کرده ای که با گچ و تخته روزهای درس را برایم خاطره ای جاودانه می کنی انشا معلم : ای که با خنده هایت کوله باری از غم را از دوشم بر می داری …ای پنجره ی رو به دریای من ،من با حافظ و سعدی و مولوی تو به “قصه ی تکرار آرش “پای می نهم و با “راز موفقیت “وارد خانه ی “زن پارسا”می شوم و با “آداب زندگانی”انس می گیرم و با “شازده کوچولو”ی تو به “تماشای بهار” می رسم ای که مهرت از خورشید تابان هم تابان تر است …من با ضرب و حساب تو قضیه ی تالس را درک می کنم و با مساحت و حجم تو زمین را می شناسم دفترچه ی خاطرات زندگی را با تو شناختم و می دانم که با تو آن را به پایان می رسانم ای ساحل در سکوت مانده ی پرهیاهو،ای معلم عزیزم!می دانم گوشه ای از سخنان گهربارت را با هدیه ی کوچک تبریک روزت جبران نمی توانم بکنم اما از اعماق وجودم از ته قلبم می گویم:دوستت دارم.

سوالات مشابه